یعنی می شود آن روز؟!
درون تنگنای قبر،
شانه ام را بگیری
و تکان بدهی:
اسمع ، افهم (بشنو و بفهم )
انا حسین بن علی بن ابی طالب...
سر و کارت با من است...
یعنی می شود آن روز؟!
درون تنگنای قبر،
شانه ام را بگیری
و تکان بدهی:
اسمع ، افهم (بشنو و بفهم )
انا حسین بن علی بن ابی طالب...
سر و کارت با من است...
یک زن گرانبهاترین اعجاز خداست.
برای داشتنش باید وضوی باران گرفت.
و به نام عشق، شبنم وار بر عطر او سجده کرد.
و هزار هزار گل سرخ را تسبیح لحظه هایش نمود.
او اجابت میکند، عشقی، بالاتر از خورشید.
و زیباتر از مهتاب را .
و تنها یک زن میداند آیین دوست داشتن را.
و آنقدر زیبا هدیه میکند این عشق را که سیراب شوی.
اری میدانی که او .
سردار عشق است.
و بهشت کمترین سرزمین اوست...
--برای بانو
"مـ♥ـادر" کـه نباشـد قانون خـانه بهم می ریزد ..
عـلی در نجـفـــ
حــسن در بقـیع
حــسین در کربـلا...
این شعر تقدیم به بانو، به خاطر این مدت نبودنم...
من از آن ابتدای آشنایی
شدم جادوی موج چشم هایت
تو رفتی و گذشتی مثل باران
و من دستی تکان دادم برایت
همان جایی که با هم دست دادیم
همان لحظه سپردم هستیم را
به شهر بی قرار دست هایت
تو رفتی باز هم مثل همیشه
من و یاد تو با هم گریه کردیم
تو ناچاری برای رفتن و من
همیشه تشنه ی شهد صدایت
شب و مهتاب و اشک و یاس و گلدان
همه با هم سلامت می رسانند
هوای آسمان دیده ابری ست
هوای کوچه غرق رد پایت
اگر می ماندی و تنها نبودم
عروس آرزو خوشبخت میشد
و فکرش را بکن چه لذتی داشت
شکفتن روی باغ شانه هایت
کتاب زندگی یک قصه دارد
و تو آن ماجرای بی نظیری
و حالا قصه ی من غصه ی تست
وشاید غصه ی من ماجرایت
سفر کردن به شهر دیدگانت
به جان شمعدانی کار من نیست
فقط لطفی کن و دل را بینداز
به رسم یادگاری زیر پایت
شبی پرسیدم از خود هستیم چیست ؟
به جز اشک و نیاز و یاد و تقدیر
و حالا با صداقت می نویسم
همین هایی که من دارم فدایت
دعایت می کنم خوشبخت باشی
تو هم تنها برای خود دعا کن
الهی گل کُند در آسمانها
خلوص غنچه ی سرخ دعایت...