فراری

فرار میکنم... از خودم... تا فراری که از خودم میکنم...!

فراری

فرار میکنم... از خودم... تا فراری که از خودم میکنم...!

فراری

احساس حضور خـــــدا ،
در همه حال ،
همه مسائل را حل میکند...

" آیت الله بهجت "

پیام های کوتاه

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

به چشمهایم زل زدی و گفتی :
با هم درستش می کنیم …
با هم … !
چه لذتی دارد این با هم … !
حتی اگر با هم ، هیچ چیزی هم درست نشود...!

  • ایلیا فاطمی

یکی از بزرگان نقل میکردن:

در زمان یکی از ائمه (فراموشی از بنده س) دو نفر بودن که یکیشون می خواسته بره حج بجا بیاره...

رفیقش بهش میگه تو که قبلا رفتی حج بیا بجای رفتن به مکه پولت رو بده به فقرا و نیازی نیست بری و...

اون شخص قبول میکنه و اون سال حج نمیره ولی دوستش بخاطر همین نهی از معروفی که میکنه تا

سال بعد که دوباره موسم حج بشه(و رفیقش بتونه بره سفر حج) تب میگیره!

این بزرگ همین جریان رو گفتند و فرمودند هیچوقت نهی از معروف نکنید...

مثلا بجای اینکه به یه نفر بگیم نمیخاد بری مکه بیا برو کربلا ثوابشم بیشتره، میتونیم این روایت از امام صادق عزیز علیه السلام را براش تعریف کنیم که :

شخصی نزد حضرت رفت و به ایشان فرمود من تا بحال 19 مرتبه سفر حج بجا آورده ام...

حضرت صادق علیه السلام فرمودند : اگر یک بار دیگر حج بجا بیاوری (20 بار) برابر است با یکبار زیارت قبر امام حسین علیه السلام....

  • ایلیا فاطمی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ایلیا فاطمی

ﺩﺧﺘــﺮﮎ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﻤﻌﯿﺘﯽ ﮐــﻪ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﻨﺎﻥ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺟﺮﺍﯼ تعزﯾﻪ ﺍﻧــﺪ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ . ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻭ ﻗﻤﻘﻤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﯾــﺮ ﺑﻐﻞ ﻣﯽﮔﯿــﺮﺩ !ﺷﻤــﺮ ﺑﺎ ﻫﯿﺒﺘﯽ ﺧﺸﻦ , ﻫﻤﺎﻥﻃﻮﺭ ﮐــﻪ ﺩﻭﺭِ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿــﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﻧﻌﺮﻩ ﻣﯽﺯﻧــﺪ , ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﭼﺸﻢﺩﺧﺘــﺮﮎ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺎﯾــﺪ . ﺍﻭ ﺑــﺎ ﻗﺪﻡﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺶ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﮑﻮﯼ ﺗﻌﺰﯾــﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﺩ . ﺍﺯ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺷﻤــﺮ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ,ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿــﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ ﻭ ﺑــﻪ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿــﺪ ﺷﺪﻩﺍﺵ ﺯﻝ مـﯽﺯﻧــﺪ. ﻗﻤﻘﻤﻪ ﺭﺍ ﮐــﻪ ﺁﺏ ﺗﻮﯾﺶ ﻗﻠﭗ ﻗﻠﭗ ﺻــﺪﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ,ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﯿــﺮﺩ .
ﺷﻤﺸﯿــﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺮ ﻣﯽﺍﻓﺘــﺪ ﻭ ﺭﺟﺰ ﺧﻮﺍﻧﯽﺍﺵ ﻗﻄﻊ ﯽﺷﻮﺩ .ﺩﺧﺘــﺮﮎ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺨﻮﺭ, ﻣﺎﻝِ ﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﻭ ﺑﺮﻣﯽﮔــﺮﺩﺩ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﻤﺮ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩﻩ, ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺪ. ﻣﺮﺩﻣﮏﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﯾﺮ ﻻﯾﻪ ﯼ ﺑﺮﺍﻕ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ .... ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺷﻤﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺑــﺪ !

  • ایلیا فاطمی

در کتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد  اول، آمده است که روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب  هرگونه خلافی شده بودند،تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند.پس از شور و مشورت با یکدیگر،به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان(تفریحی) بکنند!

به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ بیدآبادی(رضوان الله علیه)

می افتد که در حال گذر بودند.گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و از تجرد درآورند.ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد،به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند.سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند.

به محض ورود ایشان،زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت،از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی(نور الله قبره)می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی،صفا آوردی!!

ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند:چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!!

آن عالم سالک در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند.آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود،در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته،وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!!

جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند.زن مزبور،در حال رقص گهگاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید،این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید:گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!!

پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند،ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم.........

به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می شود،آن جماعت به طرف ایشان به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید.

در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم.....

  • ایلیا فاطمی